- قلب زدن
- پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
معنی قلب زدن - جستجوی لغت در جدول جو
- قلب زدن
- ضرب کردن سکه ناسره، تقلب کردن
- قلب زدن ((~. زَ دَ))
- سکه تقلبی زدن، تقلب کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از نوشتن، نقش کردن، نقاشی کردن، حکاکی کردن
چیزی را در قالب در آوردن
کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن
کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن
تاشیدن در قالب آوردن چیزی را، دروغ گفتن جعل کردن
ربودن بجلدی چیزی را با دست: سگ پای او را قاپ زد
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
کسی که پول ناسره سکه بزند
جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب هایی در سطح آن به حرکت آید، قلیدن
نبهره گر کسی که سکه قلب ضرب کند قلاب، متقلب
لب زدن بغذا یا نوشابه ای. خوردن یا نوشیدن آن بمقدار کم چشیدن: بخوردنیها ابدا لب نزد، سخن گفتن
چاخان کردن، توپ زدن، دروغ گفتن، یکدستی زدن
زلغ زدن چل زدن انجام دادن عمل جلق. توضیح این عمل بین دو زن بوسیله مالش اعضا تناسلی انجام شود آنرا طبق زدن نیز گویند
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. توضیح در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوی را که در دست دارد بر هم می زند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام می کند
آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن
راه رفتن و گردش کردن
صدمه زدن، آسیب وارد کردن
کنایه از قطع شدن، بریده شدن
در کشاورزی بریدن قلمه، کاشتن قلمه
کسی را با چوب کتک زدن
کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
هر چه که بر روی آن قلم زنی شده باشد، نوشته، مکتوب
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن، غلت خوردن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری
خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، صلا دادن، صلا گفتن، صلا در دادن
خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، صلا دادن، صلا گفتن، صلا در دادن
ستور یا کسی را به بسیاری کار یا رفتار واداشتن
تبیره زدن طبل نواختن طبل فرو کوفتن، دعوی کردن بالیدن به چیزی
سپختن پس زدن
نصب کردم علم برافراشتن بیرق
در حال غلتیدن
ناپدید شدن ویدا گشتن گم شدن ناپدید شدن: ناگهان غیبش زد
در حال غلتیدن
ربودن، قاپیدن
راه رفتن
بریده شدن شکستن بریده شدن قطع شدن: بخود پیچد فلفل از سواد خال هندویت قلم شد دارچینی از حدیث تندی خویت